درباره ی کتاب
جوجو مویز کتاب هنوز من را نوشته است.
انتشارات دیموند بلورین این کتاب را چاپ کرده است.
فصل یکم
اینکه مردم سبیل داشتند به من یادآوری کرد که دیگر در انگلیس نیستم.
سیبل های خاکستری شده از سیگار، سبیل های کابویی و انواع دیگر.
در کشور محل سکونت من اصلا از این سبیل ها دیده نمی شود. نمی توانستم از آنها چشم بردارم.
تنها کسی که سبیلهایی شبیه اینها داشت، آقای نیلر معلم ریاضی بود که سر درس جبر، موهای آن را می شمردم.
شخصی که یونیفرم به تن داشت به من اشاره کرد و گفت: ببخشید که جا ماندی.
اصلا به من نگاه هم نکرد و چشم از صفحه ای که به آن خیره شده بود برنداشت.
مرد: اسم؟
من: آنجا نوشته شده.
مرد: اسمت را بگو.
من: الیزابت لوییس کلارک. البته مادرم از نام الیزابت زیاد استفاده نمیکند و پدرم هم همینطور.
مرد به من نگاه کرد. برای اولین بار بود او را می دیدم. اصلا نمی خندید.
من: ببخشید آنهایی که لباس یونیفرم به تن دارند، مرا عصبی میکنند.
راستش خیلی هم در صف ایستاده بودم و همین مرا عصبی کرده بود.
طولانی ترین صفی بود که در طول عمرم در آن ایستاده بودم.
مرد: دست هایت را روی اسکنر بگذار.
من: همیشه اینقدر طولانیست؟ ؟
مرد: اسکنر را میگویی؟
من: نه، صف را.
اما انگار اصلا به من توجهی نمیکرد و آنچه روی صفحه نوشته بود را
می خواند. دستانم را روی اسکنر گذاشتم و در همان حال تلفنم زنگ خورد.
مادر: رسیدی؟
من می خواستم پاسخ دهم که آن مرد با دستش به من اشاره کرد و گفت:
خانم اینجا نمی توان از تلفن همراه استفاده کرد.
من: مادرم است. میخواهد ببیند رسیدم یا نه.
بعد تلاش کردم به سرعت استیکر تایید را بفرستم و گوشی را از دید آن مرد خارج کنم.
مرد: دلیلت برای سفر به اینجا چیست؟
باز مادر پیام داد.
باز مرد سخنش را تکرار کرد: دلیل مسافرتتان؟ اینجا در آمریکا چه میکنید؟
من: یک پیشنهاد کاری تازه دارم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.